کد مطلب:77570 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

خطبه 086-موعظه یاران











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

و در این خطبه بیان می شود اوصاف اولیای خدا و صفات اولیای طاغوت، تا خلق روگردان شوند از اولیای طاغوت و متمسك گردند به اولیای خدا. اما بیان اوصاف اولیای خدا:

«عبادالله! ان من احب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف.»

یعنی ای بندگان خدا! به تحقیق كه دوست ترین بندگان خدا نزد خدا بنده ای است كه اعانت و یاری كرده است خدا او را بر تسلط بر نفس اماره اش. یعنی به استعانت خدا فایز شده است به جهاد فی الله و مطیع و منقاد گردانیده است نفس اماره ی خود را از برای سلطان عقل و عقل خود را بر نفس خود مسلط گردانیده است، پس به این جهت شعار خود ساخته است حزن و اندوه هجران و دوری از ملائكه ی مقربین و رفقای صالحین را و رداء خود گردانیده است خوف و ترس و بیم را كه مبادا از برای او لغزشی و غفلتی حاصل شود و شیطان نفس فرصت یابد و او را منحرف گرداند از طریق مستقیم و به مقصود نرسد و به یاران ملحق نشود. قوله صلی الله علیه و آله: «قلب المومن بین اصبعین من اصابع الرحمن.»

«فزهر مصباح الهدی فی قلبه و اعد القری لیومه النازل به.»

یعنی پس روشن شد چراغ هدایت در دل او و مهیا كرد ضیافت از برای روز نزول مهمان مرگ وارد بر او.

[صفحه 423]

«فقرب علی نفسه البعید و هون الشدید.»

یعنی نزدیك گردانید بر نفس خود دور را، یعنی مرگ را كه در نظر او دور بود و وحشت از او داشت مانوس خود گردانید و دایم با خیال او قرین شد و آسان گردانید بر خود شداید و نوازل دنیا را به امید ثواب آخرت، یا آنكه نزدیك گردانید بر نفس اماره سلطان عقل را كه دور بود از او و آسان ساخت خدمت و فرمان برداری عاقله را كه بسیار بر او دشوار بود.

«نظر فابصر و ذكر فاستكثر»

یعنی فكر كرد در خلقت آسمان و عالم علوی و زمین عالم سفلی، پس بینا شد و معرفت به مبدا حاصل كرد و ذاكر مبدا گردید و از او غافل نشد، پس تحصیل كرد علوم و معارف كثیره ی غیر متناهیه و از یرا كه صفات كمال و نعوت جلال خدا غیر متناهی است، قوله تعالی: (او لم یتفكروا فی خلق السموات و الارض)[1] یا آنكه چشم عقل را باز كرد و مبدا را دید به ضرورت، پس ذاكر مبدا شد و گردید كثیر به حسب علم و معرفت و تحصیل كرد علم به جمیع اشیا را، زیرا كه علم به علت، علت علم به معلول است. قوله تعالی: (او لم یكف بربك انه علی كل شی ء شهید.)[2].

«فارتوی من عذب فرات سهلت موارده، فشرب نهلا و سلك سبیلا جددا.»

یعنی پس سیراب شد از آب گوارای شیرین معرفتی كه راه ورود به آن آسان بود كه عبارت از سفر من الخلق الی الحق باشد، پس نوشید شراب سرد كافوری را در اول ورود به منزل و مقصود كه موجب سكون و اطمینان است كه «سیر فی الحق» باشد و سفر كرد و راه رفت در راه هموار روی زمین، استحقاق ارشاد و هدایت خلق كه سفر «من الحق الی الخلق بالحق» باشد.

«قد خلع سرابیل الشهوات و تخلی من الهموم الا هما واحدا تفرد به[3] فخرج به من صفه

[صفحه 424]

العمی و مشاركه اهل الهوی.»

یعنی در حالتی كه كند از خود پیراهنهای شهوات نفسانیه را و خالی شد از غمهای مقتضیات قوای شهویه و غضبیه ی نفسی و باقی گذاشت یك اندوه را و تنها ماند با او كه قرب اندوه حضور دائمی باشد كه اندوه عقل است، پس به تقریب این خلع و تفرد در اندوه، بیرون شد از صفت كوری جهل و مشاركت با اهل هوا و ارباب طبیعت و گردید از حزب ملائكه و عالم عقلی.

«و صار مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی.»

یعنی گردید كلید گشودن درهای هدایت بر روی خلق و قفل بستن درهای ضلالت بر روی عباد.

«قد ابصر طریقه و سلك سبیله و عرف مناره و قطع غماره و استمسك من العری باوثقها و من الجبال بامتنها.»

یعنی به تحقیق كه دید راه هدی را و برفت راه او را و شناخت علامت او را و قطع و رفع كرد زحمت و شدت او را و چنگ در زد از حلقه های اسماء الله به محكم ترین آنها، كه اسم جامع الله باشد یعنی مظهر اسم جلاله شد. و متخلق به اخلاق الله گردید و تمام كرد مكارم اخلاق را و از ریسمانهای ربط میان خلق و خالق، استوارترین آنها را كه محقق در مرتبه ی عبودیت محضه باشد و مشرف شد به شرف خطاب عبدی.

«فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس: قد نصب نفسه لله فی ارفع الامور من اصدار كل وارد علیه و تصییر كل فرع الی اصله.»

یعنی پس او از برای اظهار یقین كه نور حق باشد، مثل نور شمس است كه روشنی بخش عالم ظلمات و مظهر مخفیات است، زیرا كه انسان كامل نوربخت و منور آسمان و زمین و روشن كننده ی ظلمات ماهیات و رافع نقایص و جهالات است، به تحقیق كه نصب كرد و راست و آراست نفس و ذات خود را از برای خدا، در بلندترین امور كه هدایت خلق و رساندن خلق به حق باشد، از جهت صادر ساختن مطلوب و مقصود هر

[صفحه 425]

كه بر او وارد گردد و ملتجی به او شود، او را به كمال مطلوب او رساند، یا آنكه از جهت صادر ساختن جواب هر مساله كه بر او وارد گردد و از او پرسند و از جهت برگرداندن هر فرعی را به سوی اصل خود، یعنی رساندن هر مخلوقی را به خالقش و معلولی را به علتش و بنده را به خدایش. و این مرتبه عبارت است از سفر «فی الخلق بالحق».

«مصباح ظلمات، كشاف عشوات، مفتاح مبهمات، دفاع معضلات، دلیل فلوات.»

یعنی آن بنده است چراغ هر تاریكی و بردارنده ی هر حجابی و كلید گشاینده ی هر مشتبهی و رفع كننده ی هر مشكلی و راهبر هر گمشده در بیابانی.

«یقول فیفهم و یسكت فیسلم.»[4].

یعنی می گوید پس فهماننده است، نه بر جهل و شك افزاینده و ساكت می شود پس تسلیم كرده شده است، نه خاموش شده از روی نادانی.

«قد اخلص لله فاستخلصه.»

یعنی به تحقیق كه خالص ساخت خود را از برای خدا، پس خدا گردانید او را خالص، یعنی كمال خالص و خالص از جمیع نقایص.

«فهو من معادن دینه و اوتاد ارضه.»

یعنی پس او است از اصلهای دین خدا و میخهای زمین خدا، زیرا كه جواهر معارف دینیه از او زاید و زمین قابلیات از او آساید.

«قد الزم نفسه العدل، فكان اول عدله نفی الهوی عن نفسه.»

یعنی لازم نفس خود گردانیده است عدالت را، پس بوده است ابتدای عدالت او رفع هوا و خواهش از نفس خود. و چون عدل عبارت است از تسخیر قوه ی غضب و شهوت مر سلطان عقل و شرع را و اعتدال قوه ی غضبیه شجاعت است و اعتدال قوه ی شهویه عفت است و این هر دو تعدیل لازم و نفی هوا و خواهش است از نفس و نفی هوا علت است از برای این دو تعدیل و به این سبب اول عدل نفی هوا باشد.

«یصف الحق و یعمل به.»

[صفحه 426]

یعنی وصف می كند حق را از برای غیر، یعنی اموری كه غایت او حق است و عمل می كند به آن.

«لا یدع للخیر غایه الا امها و لا مظنه الا قصدها.»

یعنی وانمی گذارد اموری را كه غایت او خیر یقینی باشد مگر آنكه قصد او می كند و نه مظنه ی چیزی را مگر آنكه قصد او نیز می كند.

«قد امكن الكتاب من زمامه»

یعنی به تحقیق كه مكین و سوار است بر كتاب خدا از جهت تمكن بر لجام او كه فهم معانی او باشد.

«فهو قائده و امامه.»

یعنی پس اوست كشاننده ی لجام او به سوی مطالب و احكام و اوست امام او یعنی جاری كننده ی احكام او.

«یحل حیث حل ثقله و ینزل حیث كان منزله.»

یعنی مكان می جوید در جایی كه مكان بار امتعه و اقمشه ی قرآن باشد و منزل می گیرد در جائی كه منزل او باشد، یعنی دلایل قرآن را در مدلولات خود و احكامش را در مواضع خود جاری می سازد و عارف است به دلایل و احكام قرآنی.

و اما صفات اولیاء طاغوت:

«و آخر قد تسمی عالما و لیس به.»

یعنی بنده ی دیگر است از بندگان خدا كه اخذ كرده است عالم را اسم خود و حال آنكه نیست عالم.

«فاقتبس جهائل من جهال و اضالیل من ضلال.»

یعنی پس كسب كرده است نادانیها را از نادانان و گمراهی را از گمراهان. یعنی متصف است به صفات جهل و ضلالت، به تقریب ارتكاب اسباب جهل و ضلالت كه نخوت و غرور و كبر و حسد و شهوات نفسانیه و حب ریاست دنیوی باشد كه مانع است از دفع و معالجه ی مرض جهل و ضلال به علاج سوال از دانا و راهنما.

[صفحه 427]

«و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول زور.»

یعنی گسترده است از برای فریفتن مردم، دامهای بافته شده از ریسمانهای خدعه و فریب و تزویر بی ثمر و گفتارهای دروغ باضرر.

«قد حمل الكتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه، یومن الناس من العظائم و یهون كبیر الجرائم.»

یعنی حمل كرده است قرآن را بر رایهای خود و منحرف گردانیده است حق را بر نهج خواهشهای خود، امن دهنده ی عقوبتهای بزرگ است و آسان گرداننده ی معصیتهای كبیره است.

«یقول: اقف عند الشبهات و فیها وقع و یقول: اعتزل البدع و بینها اضطجع. »

یعنی می گوید كه بازمی ایستم در نزد شبهات و حال آنكه اوفتاده است در آن و می گوید: دوری می گزینم از بدعتها و حال آنكه خوابیده است در میان آن. یعنی به مردم اظهار می كند ورع خود را كه توقف می كند و بازمی ایستد از متشابهات و اجتناب می كند از بدع و خلاف شرع و حال آنكه چون جاهل به احكام شرع و مواقع آن است، هر حكمی كه می كند به عنوان تشكیك و شبهه است در نظر او بی شبهه و چون شغل او خلاف شرع و بدعت است، پس مضطجع است در بدعت در واقع.

«فالصوره صوره انسان و القلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فیتبعه و لا باب العمی فیصد عنه.»

یعنی پس صورت و شكل او شكل انسان است و دل او دل حیوان بی عقل است، نمی شناسد دری را كه هدایت و راه راست است تا روی به سوی آن آرد و نمی شناسد دری را كه كوری و گمراهی است تا بر روی خود در بندد.

«فذلك میت الاحیاء.»

پس آن مرده ی زنده هاست، یعنی مرده است به حسب عقل، اگر چه در میان زنده های حس است.

[صفحه 428]

«فاین تذهبون؟ و انی توفكون؟[5] و الاعلام قائمه و الایات واضحه و المنار منصوبه، فاین یتاه بكم.»

یعنی هر گاه اوصاف اولیاء الله و اولیاء طاغوت شناخته شد و واضح شد، رشد از غی و حق از باطل، پس كجا می روید و به كجا رجوع می كنید امور دین خود را و حال آنكه بیرقهای حق برپا است و دلایل راستی واضح است و منار هدایت منصوب است. پس در كدام بیابان سرگردان كرده اند شما را.

«بل كیف[6] تعمهون؟ و بینكم عتره نبیكم و هم ازمه الحق و السنه الصدق.»[7].

یعنی بلكه بسیار تعجب است كه چگونه گمراه شده اید و حال آنكه در میان شما عترت و اهل بیت پیغمبر شما هستند و ایشان مهارهای رسیدن به حق باشند و زبانهای صدق و راستی باشند، فعل ایشان حق و قول ایشان صدق باشد.

«فانزلوهم باحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهیم العطاش.»

یعنی منزل بدهید ایشان را در بهترین منزل از منزلهای قرآن، یعنی محبت ایشان را در دلهای شما جا بدهید و دل بهترین منزل است، زیرا كه منزل به معنی قرآن دل است، اگر چه قرآن در كتابت و در لفظ نیز منزل دارد و وارد ایشان بشوید كه منبع آب حیات علمند، مثل ورود شتران تشنه ی بسیار تشنه بر آبگاه.

«ایها الناس! خذوها عن خاتم النبیین صلی الله علیه و آله: «انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من بلی منا و لیس ببال».»

یعنی ای مردمان! اخذ بكنید امارت و خلافت را از ختم انبیا صلی الله علیه و آله كه گفت: به تحقیق كه می میرد به موت طبیعی كسی كه مرده است از ما به موت ارادی و حال آنكه نمرده است و كهنه و بی كار بی منفعت[8] می شود از جهت سلب حواس و قوای طبیعیه به سبب

[صفحه 429]

موت كسی كه بی كار و بی فایده شده است حواس و قوای او در شهوات دنیویه به حسب اراده و حال آنكه قوا و حواس او بی كار و بی منفعت نشده است!

بدان كه موت طبیعی عبارت است از قطع علاقه ی نفس انسانی از بدن حیوانی و حواس و قوای آن به سبب خراب شدن بدن و قوای و حواس آن به سببی از اسباب طبیعیه، از انحراف مزاج یا قتل و یا حرق و یا غرق و یا مانند اینها و موت ارادی عبارت است از قطع علاقه ی نفس انسانی از بدن و مشتیهات و مقتضیات او به اراده و اختیار به سبب انزجار و نفرت از دنیا و مشتهیات او و شدت شوق او به لقای پروردگار خود مادامی كه در دار دنیا باشد. و هر كس كه به اراده و اختیارش قطع علاقه از دنیا كرده است بالمره و مشغول به اطاعت و بندگی پروردگار است و كارش تحصیل معرفت و كسب اخلاق حسنه و سلب صفات رذیله است و نفس اماره اش را مطیع و منقاد عقلش گردانیده است، مثل انبیا و اولیاء و خلص شیعیان ایشان كه از اهل ایشانند، به محض ارتحال از دنیا به ملائكه ی مقربین ملحق می گردد و نشات و اطوار عالم برزخ از برای او نیست و نشات برزخیه را در دنیا گذرانیده است، از برای او نیست مگر «موته ی اولی» كه ارتحال از دنیا باشد و حی باشد به حیات ابدی و از برای او موت عالم برزخی نمی باشد، چنانكه در قرآن مجید است: (لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولی»[9] و به محض موت ارادی حیات واقعی ابدی و لذات و تنعمات باقیه ی غیر منقطعه به هم رسانیده است، اما مادامی كه در قید حیات طبیعیه است، اگر چه مقید به آن نباشد، كما هو حقه و كما ینبغی به آن نمی تواند رسید و بعد از فراغت از دنیا یكباره به كمال آن برمی خورد. پس موت اخترامی با موت ارادی موجب حیات ابدی اخروی است و از این موت حیات حاصل كرده است و هم چنین حواس و قوای بدن را كه به اراده و اختیار در مشتهیات آنها بی كار و بی فایده گردانیده باشد، یا بی كار و بی منفعت شدن آنها به موت طبیعی، حاصل می شود از برای او حواس و قوای عقلی باطنی دائمی آخرتی، پس در حقیقت و واقع، قوای و حواس از او منهدم و معدوم نشده است، بلكه اقوی و اشد از آن

[صفحه 430]

از برای او به هم رسیده است. پس صحیح است كه میت وبالی نیست و این رتبه و مرتبه مختص سابقین و مقربین باشد و اصحاب یمین، اگر چه رستگاری و با روح و راحت باشند، اما راحت آنها در عالم برزخ است تا روز قیامت و بعد از آن به بهشت عنبر سرشت فایز گردند و از برای آنها دو موت طبیعی باشد: یكی موت طبیعی دنیوی و دیگری موت طبیعی برزخی. و اندراس و انعدام حواس و قوای طبیعیه ی دنیویه در عالم برزخ و قبر با محفوظ بودن اصل بنیه و اعضای بدن در قبر تا روز محشر منافی نیست، چنانكه درباره ی انبیاء و اولیاء و خلص شیعه ماثور و منقول است، زیرا كه به عنوان قطع در قبر و برزخ از برای بنیه و بدن صاحب عظم و لحم و شحم دنیویه، در صورتی كه محفوظ باشد، قوا و حواس دنیویه نمی باشد، بلكه یا صاحب قوا و حواس عقلیه است، چنانكه از برای اولین است و یا صاحب قوای و حواس بدن برزخی مثالی است، چنانكه حال آخرین است.

«فلا تقولوا بما لا تعرفون؟ فان اكثر الحق فیما تنكرون.»

یعنی قایل و معتقد نشوید به چیزی كه نمی شناسید كه حق است، از جهت اینكه در چیزهائی كه شما منكرید بیشتر آن حق است، یعنی حق را نمی شناسید از جهت اینكه بیشترین چیزهایی كه شما منكرید حق است، پس اگر حق را می شناختید انكار حق نمی كردید.

«و اعذروا من لا حجه لكم علیه و انا هو[10].

یعنی معذور دارید و ملامت نكنید كسی را كه نیست حجتی و راه حرفی از برای شما بر او، یعنی كسی كه در حق شما در ارشاد كوتاهی نكرده باشد و شما را بر او حجتی نیست كه در ارشاد ما تقصیر كرده، اگر ضرری ببینید در مخالفت با او، او را معذور دارید كه او تقصیری نكرده در حق شما، بلكه شما تقصیر كرده اید در نشنیدن قول ناصح مشفق و من باشم آنكس كه شما را بر او حجتی نیست در ارشاد و پند.

«الم اعمل فیكم بالثقل الاكبر و اترك فیكم الثقل الاصغر و ركزت فیكم رایه الایمان و وقفتكم علی حدود الحلال و الحرام؟!»

[صفحه 431]

یعنی آیا عمل نكردم در شما به ثقل بزرگ، یعنی تعلیم شما نكردم قرآن را كه ثقل بزرگ من است. و وانگذاشتم در میان شما ثقل كوچك را كه عترت من و اهل بیت من باشد؟[11].

چنانكه در حدیث مروی از عامه و خاصه است كه: «انی تارك فیكم الثقلین: كتاب الله و عترتی اهل بیتی». و ثقل به معنی متاع و حشمت مسافر است كه در منزل می گذارد و هر چیز بزرگ و نفیس را نیز گویند و وجه تسمیه ی قرآن و اهل بیت به ثقلین، به هر یك از دو معنی، واضح است.

و فروكوفتم در میان شما علم و بیرق ایمان را كه خلیفه و جانشین من باشد و مطلع گردانیدم شما را بر حقیقت حلال و حرام.

«و البستكم العافیه من عدلی و فرشتكم المعروف من قولی و فعلی و اریتكم كرائم الاخلاق من نفسی.»

یعنی پوشانیدم و شامل گردانیدم بر شما لباس عافیت و دفع بلیات را از جهت عدالت خودم و فرش و پهن كردم احسان را از برای شما از قول و فعل خودم و نمودم به شما و بینا گردانیدم شما را بر خلقهای خوب از جانب نفس خودم.

«فلا تستعملوا الرای فیما لا یدرك قعره البصر و لا یتغلغل الیه الفكر.»

یعنی استعمال نكنید عقل را در چیزی كه درنمی یابد كنه او را دیده ی بینش و داخل نمی شود در او تفكر و تامل، یعنی در معارف و احكام الهیه ی شرعیه كه عقل در ادراك آن راه ندارد، اقدام ننمائید به مجرد رایها و استحسانات عقلیه، زیرا كه معرفت معارف الهیه و احكام شرعیه ممكن نیست مگر به الهام و وحی و الهام و وحی مختص است به صاحبان نفوس قدسیه ی موید من عندالله، پس در معارف و احكام رجوع كردن بغیر صاحب نفس قدسی موید من عند الله، ضلالت و گمراهی و موجب خسارت و تباهی است.

[صفحه 432]

منها

«حتی یظن الظان ان الدنیا معقوله علی بنی امیه، تمنحهم درها و توردهم صفوها و لا یرفع عن هذه الامه سوطها و لا سیفها.»

یعنی تا اینكه گمان می كند گمان كننده كه دنیا بسته شده بر بنی امیه و محبوس ایشان است، مثل ناقه ی بسته شده به عقال و بند و عطا می كند ایشان را شیر خود را و منفعت خود را و وارد می شوند به شراب صاف او، یعنی به مستی دولت بی مخل او و برداشته نمی شود از این امت تازیانه و شمشیر دنیا، یعنی ذلت و نكبت دنیا.

«و كذب الظان لذلك، بل هی مجه من لذیذ العیش یتطعمونها برهه، ثم یلفظونها جمله.»

یعنی دروغ گفت آن ظان آن خیالات را، بلكه دنیا قطره ی انداخته شده از آب دهن لذت زندگانی است، می چشند طعم دنیا را در مدت اندكی، پس می اندازند همگی و تمامی آنها دنیا را و با وزر و وبال دنیا از دنیا می روند.

[صفحه 433]


صفحه 423، 424، 425، 426، 427، 428، 429، 430، 431، 432، 433.








    1. درست آیه چنین است: (او لم یتفكروا فی انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض الا بالحق و اجل مسمی)... الروم / 8.
    2. فصلت / 53.
    3. در همه ی نسخه های دیگر: انفرد به.
    4. در همه ی نسخه های دیگر: فیسلم (به صیغه ی معلوم).
    5. اشاره به آیات 26 التكویر و 95 الانعام و سه جای دیگر قرآن كه همه (فانی توفكون) هستند.
    6. در نسخه های دیگر نهج: و كیف.
    7. در نسخه های دیگر نهج: و هم ازمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق.
    8. معنای یبلی یعنی می پوسد (به ظاهر بدن او) و لیس ببال یعنی پوسیده شونده نیست.
    9. الدخان / 56.
    10. و در نسخه های دیگر نهج: و هو انا».
    11. این سخن گفته ی امیرالمومنین علیه السلام است و حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد، باید ترجمه می كرد: كه ثقل بزرگ رسول خدا، كه عترت و اهل بیت رسول خدا است.